روز بزرگداشت ابوعلی سینا و روز پزشک گرامی باد

در ایران، اول شهریور ماه، همزمان با زادروز بوعلی سینا، به پاس تألیفات و خدمات وی، به علوم پزشکی و فعالیت وی در این رشته، و تجلیل از پزشکان، روز پزشک نام گذاری شده‌است. در کشورهای دیگر، روزهای دیگری، با توجه به رویدادهای محلی برای این مناسبت در نظرگرفته شده‌اند.

اِبْن سینا، ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا (۳۷۰-۴۲۸ق /۹۸۰-۱۰۳۷م)، بزرگ‌ترین فیلسوف مشایی و پزشک نامدار ایران در جهان اسلام….

...

وی در ۱۰ سالگی همه قرآن و بسیاری از مباحث ادبی را فراگرفت. در ۱۸سالگی در منطق، طبیعیات (علوم طبیعی) و ریاضیات چیره دست بود. آنگاه به الهیات روی آورد و به خواندن کتاب مابعدالطبیعه ارسطوپرداخت.

نظام فلسفی ابن سینا، به طور کلی و به ویژه از لحاظ برخی اصول آن، ژرف‌ترین و ماندنی‌ترین تأثیر را بر تفکر فلسفی اسلامی پس از وی و نیز بر فلسفه اروپایی سده‌های میانه داشته است. وی در ساختار تفکر مشایی نوآوری‌هایی می‌کند، نکات مبهم تفکر ارسطو را روشن می‌سازد، گاه برآن می‌افزاید، و سرانجام می‌کوشد که به یاری عناصری از اندیشه‌های افلوطینی و نوافلاطونی نظام فلسفی نوینی بنیاد نهد؛ اما رویدادهای زندگانی به ویژه مرگ زودرسش، کوشش‌های او را ناتمام گذاشت.

کتاب قانون ابن سینا طی چندین قرن -چه در سرزمین‌های اسلامی و چه در اروپای قرن‌های میانه - بر همه کتاب‌های پزشکی دیگر برتری داشت و بر آنها تأثیر چشمگیری نهاد.

وی در موسیقی نیز آثاری دارد که در درجه اول از لحاظ روش شناسی در خور توجه است، زیرا می‌تواند راهنمایی برای پژوهش علمی موسیقی باشد. وی آثاری عرفانی به زبان رمز و کنایه و در قالب تمثیل دارد که در ادبیات صوفیانه دوره‌های بعد و در شیوه بیان مطالب عرفانی تأثیر آشکار داشته است.

وی درباره زبان و زبان شناسی نیز آثاری داشته است. به علاوه در شعر و سخنوری نیز مهارت داشته است که از قدرت و تسلط او بر زبان عربی حکایت می‌کند. وی رساله کوچک بسیار مهمی نیز در اصول و مبادی علم آواشناسی دارد. از ابن سینا آثاری به زبان فارسی بر جای مانده است که از لحاظ تاریخ تحولات این زبان و شناخت توانایی‌ها و قابلیت‌های آن دارای ارزش و اهمیت است. مشهورترین نوشته او به فارسی کتاب دانشنامه علائی است.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

عید قربان، عید فداکاری، ایثار، قربانی، اخلاص و عشق و بندگی، مبارک باد . . .

روز دهم ذی الحجه با نام عید قربان یکی از عیدهای بزرگ مسلمانان است. این روز مطابق است با روزی که حضرت ابراهیم علیه السلام بعد از اینکه خواب دیده بود فرزندش را قربانی می کند، اسماعيل فرزند خود را به قربانگاه برد.

در اسلام قربانی نمودن در این روز بر کسی که حج تمتع به جا می‌آورد، واجب و بر دیگران مستحب است. مسلمانان در کشورهای اسلامی روز عید قربان را تعطیل نموده جشن می گیرند.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

چگونگی شهادت مسلم ابن عقیل به روایت علامه مجلسی و سیدبن طاووس

علامه مجلسی (ره) در جلاء‌العیون نقل می‌کند:

هنگامی که حضرت «مسلم ابن عقیل» صدای پای اسبان را شنید، دانست که به طلب او آمده‌اند. فرمود: اِنّا لله وَانّا اِلَیْه راجِعُونَ و شمشیر خود را برداشت، از خانه بیرون آمد، چون نظرش به آن‌ها افتاد شمشیر خود را کشید و به آن‌ها حمله کرد و جمعی از آنان را بر خاک هلاکت افکند و به هر طرف که رو می‌آورد از پیش او می‌‌گریختند، تا آنکه چند نفر از آن‌ها را به عذاب الهی واصل گردانید، تا آنکه یکی از دشمنان ضربه‌ای بر صورت او زد و لب بالای مسلم خونین شد، اما آن شیر خدا به هر سو که رو می‌آورد؛ کسی در برابر او نمی‌ایستاد. چون از جنگ او عاجز شدند بر بام‌ها برآمدند و سنگ و چوب بر او می‌زدند و آتش بر نی می‌زدند و بر سر ایشان می‌‌ریختند، چون آن سید مظلوم آن حالت را مشاهده نمود و از زنده ماندن خود نا امید شد، شمشیر کشید و بر آن کافران حمله کرد و جمعی را از پا درآورد. در این هنگام «ابن اشعث» دید که به آسانی دست بر او نمی‌توان یافت. گفت: ای مسلم! چرا خود را به کشتن می‌دهی! ما ترا امان می‌دهیم و به نزد ابن‌زیاد می‌بریم و او اراده قتل تو ندارد، مسلم گفت قول شما کوفیان را اعتماد نشاید و از منافقان بی‌دین وفا نمی‌آید.

سید بن طاوس نیز این روایت را این‌گونه نقل می‌کند:

هر چند امان بر او عرض کردند قبول نکرده در مقاتله اعدا اهتمام می‌نمود تا آنکه جراحت بسیار رفت و نامردی از عقب او درآمد و نیزه بر پشت او زد و او را به روی انداخت. آن کافران هجوم آوردند و او را دستگیر کردند. پس استری آوردند و آن حضرت را بر او سوار کردند و بر دور او اجتماع نمودند و شمشیر او را گرفتند. مسلم در آن حال از حیات خود مأیوس شد و اشک از چشمان نازنینش جاری شد و فرمود: این اول مکر و غدر است که با من نمودید. محمد‌بن‌اشعث گفت: امیدوارم که باکی بر تو نباشد. مسلم فرمود: پس امان شما چه شد؟! پس آه حسرت از دل پر درد برکشید و سیلاب اشک از دیده بارید و گفت: «اِنّالله وَانّا اِلًیْهِ راجِعُونَ». ….

...


عبدالله‌بن‌عباس سلمی گفت: ای مسلم چرا گریه می‌کنی؟ آن مقصد بزرگی که تو در نظر داری این آزارها در تحصیل آن بسیار نیست. گفت: گریه من برای خود نیست بلکه گریه‌ام برای آن سید مظلوم جناب امام حسین (ع) و اهل بیت او است که به فریت این منافقان غدار از یار و دیار خود جدا شده‌اند و روی به این جانب آورده‌اند. نمی‌دانم بر سر ایشان چه خواهد آمد.

پس متوجه ابن‌اشعث گردید و فرمود: می‌دانم که بر امان شما اعتمادی نیست و من کشته خواهم شد، التماس دارم که از جانب من کسی بفرستی به سوی حضرت امام حسین (ع) که آن جناب به مکر کوفیان و وعده‌های دروغ ایشان ترک دیار خود ننماید و بر احوال پسر عمّ غریب و مظلوم خود مطلع گردد، زیرا می‌دانم که آن حضرت امروز یا فردا متوجه این جانب می‌گردد، و به او بگوید که پسر عمت مسلم می‌گوید که از این سفر برگرد، پدر و مادرم فدای تو باد که من در دست کوفیان اسیر شدم و مترصد قتلم و اهل کوفه همان گروهند که پدر تو آرزوی مرگ می‌کرد که از نفاق ایشان رهایی یابد.

ابن‌اشعث تعهد کرد. پس مسلم را به در قصر ابن‌زیاد برد و خود داخل قصر شد. احوال مسلم را به عرض آن ولدالزنا رسانید. ابن‌زیاد گفت: تو را با امان چه کار بود؟! من ترا نفرستادم که او را امان بدهی! ابن اشعث ساکت ماند. چون آن غریق بحر منت و بلا را در قصر بازداشتند، تشنگی بر او غلبه کرده بود و اکثر اعیان کوفه بر در دارالاماره نشسته و منتظر اذن بار بودند. در این وقت مسلم نگاهش افتاد بر کوزه‌ای از آب سرد که بر در قصر نهاده بودند. رو به آن منافقان کرده و فرمود جرعه آبی به من دهید. مسلم‌بن‌عمرو گفت: ای مسلم! می‌بینی آب این کوزه را چه سرد است، به خدا قسم که قطره‌ای از آن نخواهی چشید تا حمیم جهنم را بیاشامی. جناب مسلم فرمود: وای بر تو! کیستی تو؟ گفت من آنم که حق را شناختم و اطاعت امام خود یزید نمودم، هنگامی که تو عصیان او نمودی، منم مسلم بن عمرو باهلی (علیه اللعنه). 
حضرت مسلم فرمود: مادرت به عزایت بنشیند! چقدر بدزبان و سنگین‌دل و جفاکار می‌باشی، هر آینه تو سزاوارتری از من به شرب حمیم و خلود در جحیم.

پس جناب مسلم از غایت ضعف و تشنگی تکیه بر دیوار کرد و نشست، عمرو بن حریث بر حال مسلم رقتی کرد غلام خود را فرمان داد که آب برای مسلم بیاورد و آن غلام کوزه پرآب با قدحی نزد مسلم آورد و آب در قدح ریخت و به مسلم داد چون خواست بیاشامد قدح از خون دهانش سرشار شد آن آبرا ریخت و آب دیگر طلبید این دفعه نیز خوناب شد. در مرتبه سیم خواست که بیاشامد، دندان‌های ثنایای او در قدح ریخت. مسلم گفت: «اَلْحَمْدُلله لَوْ کانَ مِنَ الرّزْقِ الْمَسُومِ لَشَرِبتُهُ». گفت: گویا مقدر نشده است که من از آب بیاشامم. 
در این حال رسول ابن زیاد آمد. مسلم را طلبید. آن حضرت چون داخل مجلس ابن زیاد شد؛ سلام نکرد. یکی از ملازمان ابن زیاد بانگ بر مسلم زد که بر امیر سلام کن! فرمود: وای بر تو ساکت شو! سوگند با خدای که او بر من امیر نیست، و به روایت دیگر فرمود: اگر مرا خواهد کشت؛ سلام کردن من بر او چه اقتضا دارد و اگر مرا نخواهد کشت؛ بعد از این سلام من بر او بسیار خواهد شد، ابن‌زیاد گفت: خواه سلام بکنی و خواه نکنی من ترا خواهم کشت. پس مسلم فرمود: چون مرا خواهی کشت؛ بگذار که یکی از حاضرین را وصی خود کنم که به وصیت‌های من عمل نماید، گفت مهلت ترا تا وصیت کنی. پس مسلم در میان اهل مجلس رو به عمر بن سعد کرده، گفت: میان من و تو قرابت و خویشی است. من به تو حاجتی دارم! می‌خواهم وصیت مرا قبول کنی، آن ملعون برای خوش آمد ابن زیاد گوش به سخن مسلم نداد.

اولاً؛ من در این شهر هفتصد درهم قرض دارم، شمشیر و زره مرا بفروش و قرض مرا ادا کن، دیّم؛ آنکه چون مرا مقتول ساختند بدن مرا از ابن زیاد رخصت بطلبی و دفن نمایی، سیّم؛ آنکه به حضرت امام حسین (ع) بنویسی که به این جانب نیاید، چون که من نوشته‌ام که مردم کوفه با آن حضرت‌اند و گمان می‌کنم که به این سبب آن حضرت به طرف کوفه می‌آید. پس عمر سعد تمام وصیت‌های مسلم را برای ابن زیاد نقل کرد، عبیدالله کلامی گفت که حاصلش آن است که ای عمر تو خیانت کردی که راز او را نزد من افشا کردی اما جواب وصیت‌های او آن است که ما را با مال او کاری نیست هر چه گفته است چنان کن، و اما چون او را کشتیم در دفن بدن او مضایقه نخواهیم کرد. 
و به روایت ابوالفرج ابن زیاد گفت: اما در باب جثه مسلم شفاعت ترا قبول نخواهم کرد چونک ه او را سزاوار دفن کردن نمی‌دانم؛ به جهت آنکه با من طاغی، در هلاک من ساعی بود.

اما حسین؛ اگر او اراده ما ننماید ما اراده او نخواهیم کرد پس ابن زیاد رو به مسلم کرد و به بعضی کلمات جسارت آمیز با آن حضرت خطاب کرد. مسلم هم با کمال قوت قلب جواب او را می‌داد و سخنان بسیار در میان گذاشت تا آخر الامر ابن زیاد علیه اللعنه ولدالزنا، ناسزا به او و حضرت امیر المومنین (ع) و امام حسین (ع) و عقیل گفت، پس بکر بن حمران را طلبید و ابن ملعون را مسلم ضربتی بر سرش زده بود پس او را امر کرد که مسلم را ببر به بام قصر و او را گردن بزن، مسلم گفت به خدا سوگند اگر در میان من و تو خویشی و قرابتی بود حکم به قتل من نمی‌کردی.

و مراد آن جناب از این سخن آن بود که بیاگاهاند که عبیدالله و پدرش زیاد بن ابیه زنا زادگانند و هیچ نسبی و نژادی از قریش ندارند. 
پس بکر بن عمران لعین دست آن سلاله اخیار را گرفت و بر بام قصر برد و در اثنای راه زبان آن مقرب درگاه به حمد تو ثنا و تکبیر و تهلیل و تسبیح و استغفار و صلوات بر رسول خدا (ص) جاری بود و با حق تعالی مناجات می‌کرد و عرضه می‌داشت که بارالها! تو حکم کن میان ما و میان این گروهی که ما را فریب دادند و دروغ گفتند و دست از یاری ما برداشتند. پس بکر بن حمران لعنة‌الله‌علیه آن مظلوم را در موضعی از بام قصر که مشرف بر کفشگران بود برد و سر مبارکش را از تن جدا کرد و آن سر نازنین به زمین افتاد. پس بدن شریفش را دنبال سر از بام به زیر افکند و خود ترسان و لرزان به نزد عبیدالله شتافت، آن ملعون پرسید که سبب تغییر حال تو چیست؟ گفت: در وقت قتل مسلم مرد سیاه مهیبی را دیدم در برابر من ایستاده بود و انگشت خویش را به دندان می‌گزید و من چندان از او هول و ترس برداشتم که تا به‌حال چنین نترسیده بودم. آن شقی گفت چون می‌خواستی به خلافت عادت کار کنی، دهشت بر تو مستولی گردیده و خیال در نظر تو صورت بسته: 
چه شد خاموش شمع بزم ایمان / بیاوردند هانی را ز زندان 
گرفتندش سر از پیکر به زودی / بجرم آنکه مهماندار بودی

پس ابن‌زیاد، هانی را برای کشتن طلبید و هر چند محمد بن اشعث و دیگران برای او شفاعت کردند؛ سودی نبخشید! پس فرمان داد هانی را به بازار برند و در مکانی که گوسفندان را به بیع و شرا در می‌آوردند، گردن زنند. پس هانی را کتف بسته از دارالاماره بیرون آوردند و او فریاد بر می‌داشت که «وامذ حجاه ولامذحَجَ لی الیَوم با مذحجاه و اَین مذحج.»

«غیاث‌الدین خواندمیر» در حبیب السیر نقل می‌کند: 
«هانی بن عروه» از اشراف کوفه و اعیان شیعه به شمار می‌رفت و روایت شده که به صحبت پیغمبر (ص) تشرف جسته و در روزی که شهید شد، 89 سال داشت و در «مروج الذهب» مسعودی است که تشخص و اعیانیت هانی چندان بود که 4 هزار مرد زره‌پوش با او سوار می‌شد و 8 هزار پیاده فرمان‌پذیر داشت و چون احلاف یعنی هم عهدان و همسوگندان خود را از قبیله کنده و دیگر قبائل دعوت می‌کرد، 30 هزار مرد زره‌پوش او را اجابت می‌نمودند. این هنگام که او را به جانب بازار برای کشتن می‌بردند چندان که صیحه می‌زد و مشایخ قبایل را به نام یاد می‌کرد و «وامذحجاه» می‌گفت هیچکس او را پاسخ نداد! لاجرم قوت کرد و دست خود را از بند رهایی داد و گفت: آیا عمودی یا کاردی یا سنگی یا استخوانی نیست که من با آن جدال و مدافعه کنم؟ اعوان ابن زیاد که چنین دیدند به سوی او دویدند و او را فرو گرفتند و این دفعه او را سخت ببستند و گفتند: گردن بکش! گفت: من به عطای جان سخی نیستم و بر قتل خود اعانت شما نخواهم کرد، پس یک تن غلام ابن زیاد که رشید ترکی نام داشت ضربتی بر او زد و در او اثر نکرد. هانی گفت: «اِلَی اللهِ الْمعاد اَلّلهُمَّ اِلی رَحْمَتِک و رِضْوانِکَ.» یعنی بازگشت همه به سوی خداست، خداوندا! مرا ببر به سوی رحمت و خوشنودی خود، پس ضربتی دیگر زد و او را به رحمت الهی واصل گردانید.

و چون مسلم و هانی کشته گشتند، به فرمان ابن زیاد، «عبدالاعلی کلبی» را که از شجاعان کوفه بود و در روز خروج مسلم به یاری مسلم خروج کرده بود و کثیر بن شهاب او را گرفته بود، و عمارة بن صلخت ازدی را که او نیز اراده یاری مسلم داشت و دستگیر شده بود، هر دو را آوردند و شهید کردند، و موافق روایت بعضی از مقاتل معتبره، ابن زیاد امر کرد که تن مسلم و هانی را به گرد کوچه و بازار بگردانیدند و در محله گوسفند فروشان بدار زدند. و «سبط بن الجوزی» گفته که بدن مسلم را در کناسه بدار کشیدند. و به روایت سابقه چون قبیله مذحج چنین دیدند جنبشی کردند و تن ایشان را از دار به زیر آوردند و برایشان نماز گزاردند و به خاک سپردند.

پس ابن‌زیاد سر مسلم را به نزد یزید فرستاد و نامه به یزید نوشت و احوال مسلم و هانی را در آن درج کرد، چون نامه و سرها به یزید رسید؛ شاد شد و امر کرد تا سر مسلم و هانی را بر دروازه دمشق آویختند و جواب نامه عبیدالله را نوشت و افعال او را ستایش کرد و او را نوازش بسیار نمود و نوشت که شنیده‌ام حسین (ع) متوجه عراق گردیده است باید که راهها را ضبط نمائی و در ظفر یافتن با وسعی بلیغ به عمل آوری و به تهمت و گمان مردم را به قتل رسانی و آنچه هر روز سانح می‌شود برای من بنویسی والسلام. 
و خروج مسلم در روز سه‌شنبه ماه ذی‌الحجه بود و شهادت او در روز چهارشنبه نهم که روز عرفه باشد؛ واقع شد. و ابوالفرج گفته مادر مسلم ام‌ولد بود و «علیه» نام داشت و عقیل او را در شام ابتیاع نموده بود.

مؤلف گوید که: عدد اولاد مسلم را در جائی نیافتم، لکن آنچه بر آن ظفر یافتم پنج تن شمار آوردم، نخستین عبدالله بن مسلم که اول شهید از اولاد ابوطالب است، در واقعه طف بعد از علی اکبر و مادر او رقیه دختر امیرالمومنین (ع) است. دوم محمد و مادر ام ولد است و بعد از عبدالله در کربلا شهید گشت. و دو تن دیگر از فرزندان مسلم به روایت قدیم محمد و ابراهیم است که مادر ایشان از اولاد جعفر طیار می‌باشد، و کیفیت حبس و شهادت ایشان بعد از این به شرح خواهد رفت. فرزند پنجم دخترکی 13 ساله به روایت اعثم کوفی و او با دختران امام حسین (ع) در سفر کربلا مصاحبت داشت و بدانکه مسلم بن عقیل را فضیلت و جلالت افزون است از آنکه در این مختصر ذکر شود کافی است در این مقام ملاحظه حدیثی که در آخر فصل پنجم از باب اول به شرح رفت و مطالعه کاغذی که حضرت امام حسین(ع) به کوفیان در جواب نامه‌های ایشان نوشت و قبر شریفش در جنب مسجد کوفه واقع و زیارتگاه حاضر و بادی و قاضی و دانی است. و سید بن طاوس از برای او دو زیارت نقل فرموده واحقر هر دو زیارت را در کتاب هدیه الزائرین نقل نمودم و قبر هانی رحمةالله مقابل قبر مسلم واقع است.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

آیا امام حسین (ع) در روز عرفه، حج خود را ناتمام گذاشت؟

این تعبیر مشهور که امام حسین (ع) آخرین حجّ خود را نیمه تمام گذاشت، سخن نادرستى است؛ زیرا اعمال حج از ظهر نهم ذى حجه آغاز می‏ شود؛ بنابراین، امام (ع) اصولاً وارد اعمال حج نشده بود، تا آن را نیمه‌تمام گذارد.
از جمله شبهات موجود در خصوص تصمیم امام حسین (ع) در ذی الحجۀ سال ۶۰ هجری آن است که عده ای تصور می‌کنند که آن حضرت در روز عرفه و قبل از عید قربان مکه را ترک گفت و حج را ناتمام گذارد.
در این باره باید گفت، این تعبیر که امام حسین(ع) حجّ خود را نیمه تمام گذاشت، نادرست است؛ زیرا امام (ع) در روز هشتم ذی الحجه (یوم الترویه) از مکّه خارج شد (وقعه الطف، ص147) در حالی‏که اعمال حجّ - که با احرام در مکّه و وقوف در عرفات شروع می‌‏شود - از ظهر نهم ذی الحجه آغاز می‌‏شود. بنابراین، امام (ع) اصولاً وارد اعمال حج نشده بود، تا آن را نیمه تمام بگذارد. بدیهی است دعای مشهور عرفه که از امام حسین (ع) نقل شده نیز در سال‌های پیش از سال ۶۰ هجری از ایشان روایت شده است.

...


مسلماً حضرت در آن سال در هنگام ورود به مکّه، عمره مفرده انجام داد. چه بسا در طول اقامت چند ماهه خود در مکّه و احتمالاً در فاصله‏‌های مختلف، اقدام به انجام اعمال عمره کرده بود. اما انجام اعمال عمره مفرده، به معنای ورود در اعمال حجّ نمی‌‏شود. در برخی از روایات تنها از انجام عمره مفرده از سوی امام (ع) سخن به میان آمده است.(وسائل الشیعه، ج 1، ص 246؛ کتاب حج، باب 7، ابواب العمره ج 2 و 3)

گرچه معروف و مشهور است و در برخی کتاب ها مانند الارشاد شیخ مفید آمده که حضرت حج خود را تبدیل به عمره کرد. طواف و سعی انجام داد و از احرام بیرون آمد چون نمی‌توانست حج خود را تکمیل کند. (شیخ مفید ، الارشاد، ج 2 ص 68) ولی به نظر بعید می‌آید که حضرت به احرام حج محرم شده باشد، چون کسی که می خواهد اعمال حج را انجام دهد، روز هشتم یا روز نهم ذی الحجه محرم می‌شود و دلیلی برای محرم شدن زودتر از موعد مقرر وجود ندارد.

برای تایید این مطلب روایاتی در کافی نقل شده که به برخی اشاره می‌کنیم:

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ رَجُلٍ خَرَجَ فِی أَشْهُرِ الْحَجِّ مُعْتَمِراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَی بِلَادِهِ قَالَ لَا بَأْسَ وَ إِنْ حَجَّ فِی عَامِهِ ذَلِکَ وَ أَفْرَدَ الْحَجَّ فَلَیْسَ عَلَیْهِ دَمٌ فَإِنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ ع خَرَجَ قَبْلَ التَّرْوِیَهِ بِیَوْمٍ إِلَی الْعِرَاقِ وَ قَدْ کَانَ دَخَلَ مُعْتَمِراً (الکافی ج 4 ص :536.)

«از امام صادق (ع) نقل شده که امام حسین (ع) قبل از روز هشتم ذی الحجه از مکه خارج شد، در حالی که قبلا در ماه حج با احرام عمره، به قصد انجام عمره وارد مکه شده بود و عمره انجام داده بود. از این روایت بر نمی‌آید که حضرت حج خود را تبدیل به عمره کرده باشد».

در روایت دیگر امام صادق فرمود:

امام حسین (ع): به خداوند سوگند! اگر یک وجب خارج از مکّه کشته شوم، برای من دوست داشتنی‏تر است تا آن که به اندازه یک وجب در داخل مکّه کشته شوم. به خداوند سوگند! اگر به لانه‏‌ای از لانه جانوران پناه برم، مرا از آن بیرون خواهند کشید تا آن چه را از من می‏‌خواهند، به دست آورند
قَدِ اعْتَمَرَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ع فِی ذِی الْحِجَّهِ ثُمَّ رَاحَ یَوْمَ التَّرْوِیَهِ إِلَی الْعِرَاقِ وَ النَّاسُ یَرُوحُونَ إِلَی مِنًی وَ لَا بَأْسَ بِالْعُمْرَهِ فِی ذِی الْحِجَّهِ لِمَنْ لَا یُرِیدُ الْحَجَّ (الکافی ج 4 ص :536.)

یعنی: امام حسین در ماه ذی الحجه عمره انجام داد. سپس در روز ترویه (هشتم) به سوی عراق حرکت کرد.  کسی که نمی‌خواهد حج انجام دهد، می‌تواند عمره انجام دهد.
بله، مسلماً حضرت در هنگام ورود به مکّه، عمره مفرده انجام داده ؛ چه بسا در طول اقامت چند ماهه خود در مکّه و احتمالاً در فاصله‏‌های مختلف، اقدام به انجام اعمال عمره کرده بود. اما انجام اعمال عمره مفرده، به معنای شروع اعمال حجّ نیست. شاید وقتی که خبر دار شد نیروهای مخفی یزید قصد ترور حضرت را در حرم دارند و تصمیم گرفت به سوی عراق حرکت کند، برای انجام یک عمره دیگر محرم شد و آن را تکمیل کرد و از احرام خارج شد. در روز ترویه یعنی هشتم ذی الحجه به سوی عراق از مکه خارج شد.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.

کودتای 28 مرداد

کودتای ۲۸ مرداد، کودتایی است که با طرح و حمایت مالی و اجرایی سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا (اس‌آی‌اس) و آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) و با همراهی ارتش شاهنشاهی ایران، بر ضدّ دولت دکتر محمد مصدق در ۲۹ مرداد ۱۳۳۲ به وقوع پیوست در آمریکا از آن به نام عملیات آژاکس (به انگلیسی: Operation Ajax) نیز یاد می‌شود.

کودتای ۲۸ مرداد از بحث برانگیزترین وقایع تاریخ معاصر ایران به‌شمار می‌رود و صف‌بندی‌های سیاسی جدی میان طیف‌های مختلف دربارهٔ آن وجود دارد. طرفداران محمدرضا پهلوی، نخست‌وزیر وقت را به نقض قانون اساسی مشروطه متهم و از برکناری او توسط شاه با همراهی ارتش دفاع می‌کنند و در این راه ادعا می‌کنند که دولت‌های خارجی نقشی داشته‌اند و این کودتا را «قیام و رستاخیز ملی» می‌نامند.

...

دولت مصدق که با پافشاری برای در دست گرفتن کنترل کامل منابع نفتی کشور چالش با دولت‌های غربی را به جان خریده بود، سرانجام در ۱۹ اوت سال ۱۹۵۳ برابر با ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خورشیدی توسط کودتایی نظامی با رهبری سرلشکر فضل‌الله زاهدی با درخواست مستقیم انگلستان و دخالت مستقیم افسران اطلاعاتی آمریکا و نفرات لجستیک سفارت خانه آمریکا و حمایت دولت ایالات متحده آمریکا سرنگون شد. کودتا برضد دولت مصدق پس از آن امکان‌پذیر شد که ابتدا دولت آمریکا طی عملیاتی موسوم به «عملیات آژاکس» ایران را در آشوب و هرج و مرجی فروبرد که راه را برای سقوط مصدق هموار کرد. در آن زمان دولت آیزنهاور در آمریکا نگران آن بود که این طرح به بیراهه کشیده شود و نیروهای حزب توده با بهره جستن از ناامنی قدرت را در دست بگیرند.

 رئیس دفتر تیمسار فضل‌الله زاهدی که از اعضای سازمان نظامی حزب توده ایران بود، برنامه کودتا را سه روز پیش از کلید خوردن کودتای ۲۸ مرداد به حزب توده ایران اطلاع داده بود. از این روی حزب توده شروع به سازماندهی تظاهرات در تهران و شهرستان‌ها به نفع محمد مصدق کرد. در این بین گروهی نیز به شایعه پراکنی و اقدامات تندروانه از قبیل تهدید روحانیون و توهین به مقدسات اسلامی و درخواست الغای سلطنت و حتی رئیس‌جمهور شدن مصدق را مطرح کردند. مصدق که تظاهرات را در خدمت طرفداران سلطنت می‌دانست، دستور جلوگیری از تظاهرات را به پلیس و ارتش ابلاغ کرد.

 ۱۰ صبح: آتش زدن ساختمان‌های روزنامه‌های طرفدار دولت - این نگاره مربوط به دفتر روزنامه بختیار متعلق به دکتر حسین فاطمی است.

از ساعات اولیه صبح ۲۸ مرداد جمعیتی از سمت جنوب به سمت مرکز شهر تهران به راه افتادند. عوامل کودتا با پیگیری و خرج کردن مبلغ زیادی پول نیروهایی از اوباش و زنان محلات مختلف (مانند پری بلنده) را یکدل کردند و صبح روز چهارشنبه ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ خیابان‌های تهران شاهد حرکت این نیروها و نیروهای نظامی با شعار «جاوید شاه» بود. تا بعد از ظهر خیابان‌ها در کنترل افرادی بود که به طرفداران مصدق حمله می‌کردند. دفترهای احزاب و نشریات طرف‌دار مصدق یا حزب توده غارت شد و به آتش کشیده شد.

با شروع تظاهرات، گروه‌هایی از مردم نیز تحت تأثیر این جو به صف شعاردهندگان علیه مصدق پیوستند و از سوی دیگر، نظامیانی که با دریافت پول به شرکت در کودتا رضایت داده بودند، همراه جمعیت شدند. اسناد منتشر شده در آمریکا نشان می‌دهد که در همین زمان، بیشتر مقام‌های ارشد نظامی و حتی خود فضل‌الله زاهدی مخفی شده یا به آمریکایی‌ها پناه برده بودند.

چند ساعت پس از شروع تظاهرات، غوغاگران به پشتگرمی تانک‌ها دفتر نزدیکان و روزنامه‌های هوادار مصدق را غارت کردند. در این میان، دفتر حزب توده نیز از یورش «شاه دوستان» و «کمونیسم ستیزان» در امان نماند. دولت مصدق و حتی حامیان او در ارتش واکنشی به این تحولات نشان ندادند.

روایت‌های بسیاری از دلایل بی تحرکی مصدق و هواداران او شده‌است: جدی نگرفتن خطر، ضعف در تصمیم‌گیری به موقع، عدم ارتباط مناسب در سطوح بالا یا فرسودگی توأم با ناامیدی مصدق و یارانش، نمونه‌هایی از این روایات است. به هر روی، ساعاتی پس از ظهر، درگیری بین طرفداران و مخالفان مصدق به اطراف خانه او کشیده شد. عده اندکی از نظامیان وفادار به مصدق با همه توان در برابر یورش جمعیت و نظامیان حامی کودتا مقاومت کردند اما تصرف ساختمان رادیو، پایان واقعی ماجرا بود. در ساعات پایانی روز، مقاومت در اطراف خانه نخست‌وزیر هم شکسته شد، جمعیت خانه مصدق را غارت کردند و او از طریق بام خانه‌اش جان به در برد.

موسی مهران محافظ دکتر مصدق در رابطه با گلوله‌باران منزل دکتر مصدق می‌گوید:

تمام دیوارهای خانه دکتر مصدق گلوله خورده بود و می‌خورد و صدای مهیبی می‌داد تا یکی از گلوله‌ها وارد اتاق می‌شود، آقای دکتر صدیقی گفت: آقا اجازه بدهید از اتاق خارج شویم اما دکتر مصدق گفت فقط تختم را جابه‌جا کنید.

 ۱:۳۰ ظهر: اشغال ساختمان رادیو تهران

منزل دکتر مصدق نیز با تانک و مسلسل مورد حمله نیروهای نظامی کودتا قرار گرفت و مصدق دستور عدم مقاومت به نیروی محافظ نخست‌وزیری داد و در خانه همسایه‌اش پناه گرفت. گروه‌های ضد مصدق و نظامیان به غارت منزل وی پرداختند. مهدی میراشرافی فرمان عزل مصدق و نصب سرلشکر زاهدی را از رادیو خواند. سرلشکر زاهدی که در این مدت نزد مأموران آمریکایی مخفی بود از مخفیگاه به درآمد. مردم با سکوت و حیرت این رویدادها را ناظر بودند. نه مصدق، نه طرفداران مصدق و نه حزب توده که وعده «تبدیل کودتا به ضد کودتا را در روزهای گذشته می‌داد اقدامی برای مقابله نکردند و کودتا پیروز شد.»

 

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی
This is a captcha-picture. It is used to prevent mass-access by robots.